پای به هر طرف بنه، بهار را صدا بزن
بهار را به سیر کوچه باغها صدا بزن
بخوان حدیث رویش دوباره را به گوش گل
به شوق سبز زیستن، جوانه را صدا بزن
زلال جویبار را به سوی دشتها بخوان
عبور پاک آب را به هر کجا صدا بزن
سکوت کوهسار را لبالب از ترانه کن
ز خواب، آبشار را کنون بیا صدا بزن
نسیم را به سفره ضیافت سحرگهان
به روشنای پر شکوه شهر ما صدا بزن
شکوفهها در انتظار رویشی دوبارهاند
بیا و روح عشق را
صدا،
صدا،
صدا بزن
شاعر : سهیل محمودی
نوروز ، شادمانه ... خیلی ...
همین!
در این عبور فصل ها ،
نگاه کن ببین ،
چه بینش ی نهفته است ،
از سبز ِ سبز ،
تا گرم گرم ،
تا رنگهای بی نظیر کودکی ،
تا ریزش بلور های زلال برف .
.
عشق را صدا نزن ،
آستین ها را بالا بزن ،
در لابلای عبور فصل ها ،
جاری " عشق " را بغل کن ،
بگذار " دچار" شوی .
شاید ...
به روزی پر طراوات باد با بوی یاسمنی
با جانم چنین گفت:
در ازای بوی یاسمن
بوی گلسرخ های تو را بر می چینم
من گلسرخی ندارم
گلهای باغ من همه پژمرده اند
پس گلبرکهای پژمرده و
برگهای زرد وچشمه ات را با خود می برم
...
باد رفت...ومن گریستم
وبا خود گفتم:
..با باغی که به دستت دادند چه کردی؟؟
....
آنتونیو ماچادو...اسپانیایی
..............
برات باغی پر گل آنچنان که خود می خواهی ارزو می کنم
ممنون فرشته جان
من هم برات از همین باغ ها آرزوها می کنم
صدا می زنم تو را که با بهار می ایی... که بهار با تو می آید...
که بهار با تو می آید ...
با درودهای گرم
سهیل محمودی را یک بار در فرهنگسرایی دیدم. نگاههای حاضرین که شاید پانصد تن می شدند به او مهربان بود.
شعر قشنگی از او انتخاب کردی.
چه خوب که شعر انتخابی را دوست دارید ...
بانوی گرامی
برایت سالهای دراز ،سرشار از شادی و تندرستی آرزومندم.
روی ماهت را می بوسم
ممنون بانو ... ممنون
ساعت دو و نیم نیمه شب در آرامش و سکوت در کوچه ی پشتی با دوستی در حال گپ زدن باشی و برق برود ! چه می کنی ؟ کاش با یک شمع میشد به گفتگو ادامه داد ... اما نشد . دیشب برایت نوشته بودم وقتی که برق رفت و همه برباد رفت ! بگذریم .
+ + +
از رشت نازنین همیشه و بارها رد شده بودم .. اما عید امسال فرصتی بود برای توقف .. برای قدم زدن . برای شنیدن و برای بو کشیدن . برای لمس کردن و بیاد سپردن .
بی تردید به یاد تو هم بسیار بودم . این روزها کمرنگم اما دلم با دوستان است ...
سلام بانو ...
کاش خبرم می کردید تا دوتایی باهم توی کوچه پس کوچه های رشت قدم می زدیم ، بستنی لیسی می خوردیم و با هم خاطره می ساختیم ...
دوستتان دارم ...